متن در مورد راز چشمانم ، متن کوتاه زیبا درباره حرف چشمهایم و چشمان من
متن در مورد راز چشمانم
متن در مورد راز چشمانم ، متن کوتاه زیبا
درباره حرف چشمهایم و چشمان من همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب
که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
متن در مورد راز چشمانم
او نگاه می کرد
من هم نگاه
او دور می شد
من ویران
باور کنید آدم ها
با چشم هایشان می میرند
می کشند
می روند
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشمهایم
چقدر
چشمهایم را
بالا بگیرم
و اشک ها را
برگردانم
متن در مورد راز چشم
چشمان تو چنان ژرف است
که چون خم می شوم از آن بنوشم
همهی خورشیدها را
می بینم که آمدهاند خود را در آن بنگرند
همهی نومیدان جهان خود را در چشمان تو می افکنند
تا بمیرند چشمان تو چنان ژرف است
که من در آن، حافظهی خود را ازدست می دهم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد چشمانم
زیباییام را پایانی نیست
وقتی که در چشمان تو به خواب میروم
و هراس کودکانهام را از یاد میبرم
در عطری که از تو بر سینه دارم
چه بیپروا دوستت دارم
و چه بینشان تو را گم میکنم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشمانم
آدم های اینجا
هیچکدام شبیه تو نیستند
دلتنگت که می شوم
چشم هایم را می بندم
باران را تجسّم می کنم
تو زلال مهربانی
مهربان زلالی …
متن در مورد راز چشمهایم
جهان پیشینم را انکار میکنم
جهان تازهام را دوست نمیدارم
پس گریزگاه کجاست؟
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشم
و عشقِ تو مثل گلِ یاس حیاطمان می ماند
که هر صبح از عطر آن مست میشوم
چشمهایم را می بندم نفس میکشم
تو را بویت هوای ریه هایم را تازه میکند
و من پُر میشوم از عطرِ دوست داشتنت …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد چشمانم
چشم های آرام
به ندرت دوست می دارند؛
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا،
آنجا که اژدهایی از حریم عشق
پاسداری می کند.
متن در مورد راز چشمانم
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکَن آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدن ها
آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشمهایم
من،
برای آن که
چیزی از خود به تو بفهمانم،
جز چشمهایم،
چیزی ندارم…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشم
چقدر چشمهام را ببندم
و حضور دستهات را
بر تنم نقاشی کنم؟
میترسم آقای من
میترسم دستهام
از دلتنگیت بمیرد
چقدر بی تو
از خواب بپرم
شیشهی آب را سر بکشم
و چیزی از پنجره بپرسم ؟
چی بپرسم دیگر؟
خواب مرا نمیبرد
میآورد تو را میآورد
بی آنکه باشی
متن در مورد چشمانم
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را
به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشمانم
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم،
توانش را نیز برایم شادی است و اندوه .
در چشمانم خیره شود اگر کسی آن را خواهد دید
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
متن در مورد راز چشمهایم
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم سفر دارند
آیا جایی هست؟ که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام و
به جایی نرسیدم چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند
با چه کسی خواهند گریخت و من… به گریز میاندیشم…
چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده
چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده
متن در مورد راز چشم
دیر شده، می دانم!
باید بیایم
باران را در چشم هایت بند بیاورم؛
به قلبت نفوذ کنم و
خاطره ی سالها تنهایی ات را پاک کنم!
Comments
Post a Comment